bakerstreet




داستان کارآگاهی نوعی بازی فکری است یا حتی یک جور ورزش ذهنی. برای نوشتن یک داستان پلیسی قوانین مشخصی وجود دارند. شاید این قوانین نانوشته باشند اما به هر حال لازم الاجرا هستند و هر نویسنده معتبری در وادی داستان های پلیسی- جنایی، به آن ها احترام می گذارد. آن چه در ذیل می آید، نوعی عهد نامه است که بخشی از آن بر اساس تجربه تمامی نویسندگان بزرگ داستان های کارآگاهی و بخشی نیز بر اساس رهنمودهای درونی ضمیر هر نویسنده منصف در این عرصه است.
1- خواننده و کارآگاه داستان باید از شانس برابری برای حل معما برخوردار باشند. همه سر نخ ها باید به طور واضح عنوان و توصیف شوند.
2- به جز آن دسته از حقه هایی که مجرم اصلی داستان به کارآگاه می زند، نویسنده حق ندارد خواننده خود را گمراه کند.
3- نباید رابطه عاشقانه ای در کار باشد. هدف داستان، انداختن یک جنایتکار پشت میله های زندان است، نه رساندن دو کفتر عاشق به یکدیگر.
4- نباید خود کارآگاه یا یکی از دستیارانش، جنایتکار داستان باشند. این کار، ی در روز روشن است مثل این است که یک سکه برنزی خیلی براق به جای یک سکه طلا به خواننده انداخته شود.
5- داستان کارآگاهی باید یک کارآگاه داشته باشد و یک کارآگاه هم تا زمانی که کارآگاهی نکند، کارآگاه نیست. او باید شواهد و قرائن را جمع آوری کند و از طریق آن ها به کسی برسد که در فصل اول دست به جنایت زده است. چنان چه کارآگاهی قادر به کشف معما از طریق تحلیل صحیح شواهد به دست آمده نباشد، مثل یک بچه مدرسه ای ای است که جواب مساله حسابش را از حل المسائل پیدا می کند.
6- دستِ مجرم باید به واسطه استنتاج های منطقی رو شود؛ نباید این کار اتفاقی یا به واسطه اعترافی بی دلیل صورت بگیرد. این طور معما حل کردن مثل این می ماند که خواننده را بفرستید شکار غاز وحشی و بعد وقتی که خسته و کوفته برگشت، به او بگویید:<<راستی غاز تو دست منه.>>
7- جسد و داستان جنایی، مثل دو قلویی به هم چسبیده و هر چقدر که جسد به روش پیچیده تری به قتل رسیده باشد، بهتر است. جز قتل، هیچ جنایتی ارزش سیصد صفحه هیاهوی بیخودی را ندارد. گذشته از همه این حرف ها، خواننده باید به خاطر انرژی ای که صرف کرده و آن همه سختی ای که کشیده است، خسارت بگیرد.
8- معمای داستان باید با روش های کاملاً طبیعی حل شود. استفاده از روش هایی مثل احضار روح و خواندن ذهن و گوی بلورین و مشابه این ها ممنوع است.خواننده وقتی شانس شرکت در بازی را دارد که قوه ادراکش را با یک کارآگاه معقول و منطقی مقایسه کند ولی اگر قرار باشد خواننده با عالم ارواح و بعد چهارم متافیزیک رقابت کند، از همان اول شکست خورده است.
9- داستان باید فقط یک کارآگاه داشته باشد؛ تنها یک استنتاج گر، یک کاشف جنایت. وارد کردن دو، سه یا حتی یک تیم کارآگاهی برای حل یک معما، نه تنها باعث پراکندگی حواس و از میان بردن خط منطقی واحد می شود بلکه شانس رقابت منصفانه را از خواننده می گیرد. اگر بیش از یک کارآگاه وجود داشته باشد، خواننده مطمئن نیست رقیب اصلی اش کدام است مثل این می ماند که خواننده را تک و تنها بفرستد مسابقه دو امدادی.
10- مجرم باید کسی باشد که نقش نسبتاً مهمی را در داستان ایفا کرده است؛ کسی که خواننده با او آشنا و به او علاقه مند باشد.
11- جدا از این موضوع که چند قتل در داستان رخ می دهد، باید تنها یک مجرم وجود داشته باشد. البته مجرم می تواند یک همکار یا زیر دست هم داشته باشد اما تمام مسوولیت جنایت باید تنها روی شانه های یک نفر سنگینی کند. خشم خواننده باید تماماً معطوف به یک روح پلید شود.
12- روش قتل و وسایل کشف آن باید علمی و منطقی باشند. لازم به ذکر است که روش های تخیلی و غیر واقعی جایی در یک رمان پلیسی ندارند. زمانی که نویسنده با روش های ژول ورنی وارد وادی فانتزی شود، دیگر از مرزهای داستان کارآگاهی خارج شده و مشغول بازیگوشی ور وادی ماجراجویی است.
13- محافل مخفی، فراماسونری یا مافیا جایی در داستان های کارآگاهی ندارند. حتی یک جنایت مرموز و حساب شده هم به واسطه مجرم شناخته شدن چنین گروه هایی، بی برو برگرد تباه می شود. البته هر قاتل، تعدادی دوست دارد ولی این که انجمنی سری در اختیارش بگذاریم که به آن پناهنده شود، دیگر زیاده روی است.
14- مجرم باید در نظر اول مبرا به نظر برسد؛ کسی که در حالت عادی در مظان اتهام قرار نگیرد.
15- حقیقت معما باید در همه اوقات واضح باشد، البته با این فرض که خواننده به قدری زیرک باشد که آن را تشخیص دهد. این بدان معناست که وقتی خواننده بعد از اتمام کتاب آن را دوباره خواند، متوجه شود تمامی شواهد از همان اول به سمت مجرم اصلی داستان اشاره می کنند و بدین ترتیب اگر او به زیرکی کارآگاه می بود، می توانست بدون خواندن فصل آخر معما را حل کند. البته نیازی به گفتن این مسأله نیست که یک خواننده باهوش معمولاً بدون خواندن فصل آخر، معما را حل می کند.
16- نباید آخر داستان معلوم شود که جنایت رخ داده، در واقع خودکشی یا حادثه بوده است. پایان دادن یک ماراتن کارآگاهی با چنین فرودی، اغفال کردن خواننده های خوش قلبی است که به شما اعتماد کرده اند.
17- یک داستان کارآگاهی باید فاقد پاراگراف های توصیفی طولانی، تعلیق های ادبی در ارتباط با خط های فرعی، یا تجزیه و تحلیل های موشکافانه شخصیت ها باشد. چنین مسائلی جایگاهی در ثبت یک جنایت و کشف و استدلال درباره آن ندارند. این کار ها هیجان را کاهش می دهند و مسائلی را مطرح می کنند که هیچ ربطی به هدف اصلی، یعنی طرح مسأله، تحلیل آن و کشف موفقیت آمیز آن ندارند. توصیف محیط و شخصیت ها تنها به اندازه ای لازم است که داستان را به جهان واقعی نزدیک کند.
- مجرم اصلی داستان، هرگز نباید یک جنایتکار کار کشته و گرگ باران دیده باشد. سر و کله زدن با جانی ها و راهزن ها کار پلیس محلی است نه نویسنده و کارآگاه ها ی خصوصی با استعداد. جنایت وقتی واقعاً جذاب است که به دست یک آدم ظاهر الصلاح که به خاطر اعمال خیریه اش معروف است، انجام شود.
19- در تمامی داستان های کارآگاهی، انگیزه جنایت حتماً باید شخصی باشد. دسیسه ای بین المللی و ت های مربوط به جنگ، به مقوله ای دیگر در نویسندگی مربوط می شود(مثلاً داستان های جاسوسی و مأمور مخفی)، ولی داستان های کارآگاهی باید شخصی باقی بمانند. این داستان ها باید منعکس کننده تجربیات هر روزه خواننده باشند و به او راه خروجی برای احساسات و آرزو های سر خورده اش بدهند.
20- و حالا برای این که مفاد این عهد نامه زوج شود، در این جا فهرست کوتاهی از مواردی را ذکر می کنم که هر نویسنده شرافتمندی از آن ها دوری می کند. این موارد بارها در ادبیات جنایی استفاده شده و برای هر خواننده واقعی داستان های کارآگاهی کاملاً شناخته شده اند. در واقع استفاده از آن ها مترادف است با بی ذوقی نویسنده: الف) کشف مجرم به وسیله مقایسه مارک ته سیگار های یافت شده در صحنه جنایت، با سیگار هایی که متهمان می کشند. ب)احضار روح جعلی برای ترساندن مجرم و وادار کردن او به اعتراف. پ)سگی که پارس نمی کند و نشان می دهد مجرم در واقع یک آشناست. ت)دارو هایی که مجرم را وادار به اعتراف می کند. خ)استفاده از دستگاه دروغ سنج و هر روش نخ نما شده دیگری که به دفعات در داستان های کارآگاهی قدیمی مورد استفاده قرار گرفته است. با پرهیز از این روش های کشف جرم، داستان کارآگاهی خود را نجات دهید.


استنتاج

دومین مرحله از روش هولمز استفاده از علم استنتاج بر مبنا مشاهده برای رسیدن

به نتایج علمی ومنطقی در مورد جزییات مهم پرونده بود

"در هنر استنتاج بسیار مهم است که بتوان در میان اطلا عات مختلف تشخیص داد کدام فرعی وکدا م اساسی است"(ملاک رایگیت)پس از گردآوری همه واقعیات،سر نخ ها تکه ها وقسمتها در ذهن او وجود دارد

و آنها را بررسی می کند آن وقت اغلب می شیند و ساعتها در تمامی وقایع تعمق می کند

همان طور که در درنده باسکرویل :"تکتک شواهد را سبک سنگین کرد نظریه های مختلی بنا کردآن ها را مقابل هم قرار داد وتصمیم می گرفت که چه نکاتی اساسیست وچه نکاتی بی اهمیت"

در "مرد کج لب"

کارآگاه شب را به تعمق درباره پرونده می گذراند ومقدار زیادی توتون مصرف کرد

و در نهایت به جواب رسید

برای استدلال مبنی بر استنتاج تمایل مشاهده گر به منطقی ماندن

و واقعبین بودن بسیار مهم است.پس از آنکه "با ذهن کاملا خالی که همیشه یک امتیاز محسوب می شود" (جعبه مقوایی) به پرونده می پردازد

فکر میکند"اشتباه است اگر فراتر از اطلاعات خود به بحث به پردازیم متوجه میشوید که دارید ناخود آگاه را طوری می پیچانید که با نظریه های شما جور در بیاید"(سرای ویتسریا)

"من هیچ وقت تعصب ندارم و رام و سربه راه به طرفی میروم که اطلاعات هداستم کند"(ملاک رایگیت)و"من هرگز حدس نمی زنم عادت بدیست -نیروی منطق را تباه می کند"(نشانه چهار)

این قسمت ادامه دارد-قسمت 2(مشاهده)-قسمت1(روش کار)بررسی شرلوک هلمز بر اساس داستان ها قسمت 3 (استنتاج(1))---


معرفی هلمز بر اساس داستان هاش

مشاهده:

هولمز بارها به واتسون می گوید "توکه با روش های من آشنایی" یکی از این روش های حیاتی مشاهده بود

"مدتهاست که من این اصل را پذیرفتم که جزیات از همه چیز مهم ترند"(مسله هویت)

"تو که روش های من را می دانی مبتنی بر جزیات کم اهمیت"(رازدره باسکامب)

"وقتی فکر می کنم که بعضی از مهترین پرونده هام هیچ سرآغاز نوید بخشی نداشتن دهرگز جرت نمیکنم هیچ چیز را کم اهمیت بخوانم"(شش ناپلون)

به گفته واتسون در ماجرا "رسوایی در بوهم" او "او نیرو مشاهده فوقالعاده ای داشت"و در نشان چهار "از استعدادی خارق العاده در ورد جزیات بر خوردار بود"

"هیچ چیز به اندازه جزییات مهم نیست"(مرد لب کج)

دلمشغولی او در مورد جزییات او را به شخصی مهم در عرصا جنایت تبدیل کرد وبلای جان مقامات پلیس که عادتهای او اغلب گیجشان می کرد

مثلادر اتود در قرمز لاکی:

"همان طور که صحبت می کرد یک متر اندازه گیری و یک ذره بین گرد وبزرگ از جیبش در آورد با این دو ابزار بی سرصدا وتند تند دور اتاق راه می رفت وزانو میزد ویک بار هم روی شکم دراز کشید چنان غرق در کارش بود که ظاهرا حضور ما را از یاد برده بود .برای مدت بیست دقیقه به تحقیقاتش ادامه داد و

با دقت فراوان فاصله های بین علامت هایی را اندازه گرفت که به چشم من به کل نامریی بود"

هولمز پشس از مشاهداتش کمتر تحمل آدمهایی را داشت که مانند او از وجود سرنخ ها آگاه نبودند

در رسوایی در بوهم می گوید "تو میبینی واتسون ولی مشاهده نمی کنی "

به طور کلی موضوع زبان زخم هایش پلیس بود

پایان بخش دوم-قسمت اول


درباره شرلوک هلمز
شرلوک هلمز به گفته خود،تنها کارآگاه غیر رسمی در دنیا بود "من آخرین و عالیترین مرجع استیناف در حرفه کارآگاهی هستم وقتی گرگسن یا لسترید،اتلنی جونز دانش لازم را ندارند -که وضع همیشگی شان است - موضوع را به من ارجاع می دهند "(نشانه چهار)
هولمز معتقد بود "کارآگاهی یک کار علمی دقیق است،یا باید این گونه باشد"(نشانه چهار)و"وسعت دید یکی از ضرورتهای حرفه ماست تا متقابل ایده ها و کاربرد های غیر مستقیم دانش اغلب بسیار جالب توجه"(دره وحشت)
مهارت های او در مشاهده و استدلال مبتنی بر استنتاج ،آشکارا ترکیبی (عمدتا خود آموخته)وتوارث ژنتیکی است کسی نمی داند این تواناییها چه موقع در او شکوفا شد ولی بی تردید در دوران دانشگاه بود آن عادت های مشاهده واستنتاج دیگر برایش به روشی تبدیل شده بود "هر چند هنوز از نقشی که قرار بود در زندگیم ایفا کند خبر نداشتم "(ماجرای کشتی گلوریا اسکات)
روشی که هلمز از آن استفاده می کرد در سراسر دوران طولانی حرفه ای خود بدان تکامل بخشید مایه شگفتی مردم اروپا شد و اورا در میان صاحب نظران جنایت در جایگاه اول قرار داد می گفت روش های من مبتنی بر سه چیز است مشاهده ،استنتاج ودانش سه ویژگی همواره در پرونده ها مطرح شده در داستان های او مشهور بود و هر سه آنها مشاهده گر را به حیرت می انداخت وقتی هلمز آن را توضیح میداد مردم با سخنانی از قبیل این از کنارش می گذشتند :"راستش اول فکر معجزه کردید ولی حالا که فکرش را می کنم می بینم ان قدر ها مشکل نبوده"(انجمن موسرخ ها)
پایان بخش یک
اگه خوبه در هفته ی بعد،ادامشو بزارم کلا4قسمت در سه قسمت بعد به بررسی این سه ویژگی می پردازیم

ادامه ی مطلب.

1 )سن دقیقش معلوم نیست . تنها از طریق اشارات جسته گریخته ای تو داستانها ، یه سری تئوری ها مطرح شد . در داستانHis Last Bowکه جزو آخرین داستان ها هم هست ، زمان اتفاقات در سال 1914 میگذره و سن هلمز حدود 60 سال گفته میشه که رو این حساب تاریخ تولدش به 54 برمیگرده و البته یه سری تاریخ های ضد و نقیض با این بوده که باعث شده بعضی ها تاریخ تولد هلمز رو برای سال 61 بدونن .

2 )درباره خانواده هلمز اطلاعات خیلی کمی داده شد . پدر و مادرش به هیچ عنوان اشاره نشدن و خود هلمز فقط یکبار گفته که اجدادش جزو سران کشور بودن و در یک داستان هم هلمز میگه یکی از اجدادش هنرمند فرانسوی ( ورنت ) بوده

3 )برادرش ( مای کرافت ) هفت سال از شرلوک بزرگتره و یه شغل رسمی دولتی داره و تنها در سه داستان ظاهر میشه و در یک داستان فقط اشاره میشه بهش . او حتی از شرلوک هم باهوش تر بوده ولی شور و شوق شرلوک رو نداشت و همش اوقاتش رو در کلاب
Diogenseمیگذروند . کلابی خیالی که توسط دویل پدید اومده . جایی که به گفته هلمز یه سری ترد شدگان جامعه میرفتن و در سکوت میشستن .

4 )جان واتسون تا قبل از ازدواجش در سال 87 با هلمز همخانه بود که بعد از مرگ همسرش دوباره این شیوه زندگیش ادامه پیدا میکنه .

5 )تنها در چند داستان بود که احساسات درونی هلمز نمایان میشه . در داستان

" The Adventure of Three Garridebs "واتسون در درگیری با یک شخصیت منفی شدید زخمی میشه . اون وقتی عکس العمل هلمز رو میبینه میگه :
( زخم ارزشش رو داشت ، حتی ارزش زخمای بیشتری داره وقتی که عمق وفاداری و عشقی رو که زیر اون ماسک سرد پنهان شده ببینی . اون چشم های شفاف و سنگی برای یه لحظه تار و کدر شد و لبهای محکش لرزید .برای اولین بار متوجه یه قلب بزرگ به اندازه همون مغز بزرگ شدم . تمام این سالهایی که صادقانه و بدون چشمداشت خدمت کردم در این لحظه به اوج رسید )

6 )هلمز در داستان
" His Last Bow "میره به مزرعه ای کوچک به اسمSusse/xو خودش رو بازنشسته میکنه . او شروع میکنه به نگهداری زنبور و یک کتاب هم دربارشون مینویسه . تنها در داستان" Lion's Mane "هستش که در دوران بازنشستگیش میره سراغ یه پرونده .

7 )چگونگی مرگ شرلوک هلمز نامشخص موند .

8 )بسیار شه بود . بر عکس کارهای تحقیقاتیش . هلمز وسواس خاصی رو مدارک و رومه ها و نوشته هاش داشت . گویا ماه ها اینها روی هم تلمبار میشده .

9 )عادت غذایی خیلی بدی داشت . تا مرز مرگ از کمبود غذا هم پیش میرفت . بیشتر این ها هم مربوط به مواقعی بود که درگیر یه مسئله جنایی و معمایی بود.

10 )زیاد معتقد به وجدان و اخلاقیات نبود . بسیار رک بود و با زبونش خیلی ها رو آزار داده بود.

11 )به قدری پیپ و سیگار میکشید که حتی واتسون پیپ کش هم اذیت میشده از دود زیاد محیط اطراف هلمز

12 )عاشق خودنمایی بوده . مخصوصا جلوی واتسون و همکارهای پلیسش .

13 )قبل از واتسون تنها دوستش آن هم به مدت دو سال کالج ( ویکتور ترور ) نام داشت .

14 )در یک جمع بندی کلی از داستان ها به نظر میاد که هلمز از بیماری افسردگی و
Asperger Syndromرنج میبرده

15 )نسبت به تمیزی بدنش وسواس داشته

16 )معتاد به کوکائین و مورفین . طبق گفته خودش موقعی که مغزش کار نمیکرد کوکائین به کار می انداختتش . البته در قرن 19 اینها در انگلستان مجاز بود .

17 )هم هلمز و هم واتسون کشیدن پیپ و سیگار جزو کارهای روزانشون بود . البته واتسون مخالف استفاده هلمز از کوکائین بود . در داستانهای آخر گفته تونسته ترکش بده ولی دوباره میگه هلمز هنوز معتاد مونده ولی استفادش کمتر شده .

)در آمد هلمز بیشتر از پاداش ها و هدیه هایی بوده که به خاطر حل جنایت ها و مسئله ها میگرفته و اشاره های واضحی نمیکنه . در حد اینکه بگه من با فلان پاداش ، کل زندگیم تامین شد و غیره .

19 )تنها زنی که بر هلمز تاثیر گذاشت ( آیرین آدلر ) بود که تنها در داستان
A Scandal in Bohemiaظاهر شد. طبق گفته واتسون این زن تنها با اصطلاح (the woman) از دهان هلمز خارج شد . هر چند که هلمز تو هیچ کدوم از کتاب های مستقیم اشاره ای به این قضیه نکرد .

20 )هلمز ازدواج کرد. ولی فقط در یک داستان برای اینکه پی به جواب معمای یه قتل ببره ( با همکاری همون خانم البته )

21 )کلیدی ترین جمله شرلوک هلمز درباره خانم ها ( طبق گفته واتسون )

(( من براشون زیاد چیزی تعریف نمیکنم ، زن ها قابل اعتماد نیستن . حتی بهترینشون ))

22 )تبحر عجیبی در تغییر قیافه و ظاهر سازی داشته . این کار رو تو داستانهای مختلفی انجام داده ، جوری که واتسون هم نتونسته متوجه قضیه بشه .

23 )شرلوک و واتسون ، هر دو اسلحه گرم حمل میکردن و در چند داستان هم باعث مرگ چند شخصیت شدن

24 )هلمز در یکی از داستانها برای تغییر دکور دیوار آپارتمانش رو با اسلحه سوراخ سوراخ میکنه !!!

25 )علاقه خاصی به عصا داشته و اکثر اوقات با خودش حمل می کرده .

26 )یک شمشیر باز حرفه ای ( طبق گفته واتسون ) . البته در هیچ کدوم از داستانها اشاره مستقیم به شمشیر بازی نمیشه .

27 )سلاح و شی مورد علاقش یه
Riding Cropبوده . ( از همین شلاق های خوشگلی که مخصوص اسب سواریه)

28 )یک مشت زن حرفه ای بوده . (( مشت زنی بدون دستکش بوکس ))

29 )هنرهای رزمی رو بسیار خوب میشناخته و در کل هنر دفاع شخصی بسیار بالایی داشته و به واتسون گفته که تمامی اونها بدردش خوردن .

30 )در عین باهوشی تو اولین کتاب به واتسون میگه که نمیدونسته زمین دور خورشید می چرخه . اعتقاد داشته که این جور موارد نسبت به کارش ربطی نداره .

31 )از فلسفه هیچی نمیدونسته

32 )ویولن نواز خیلی خوبی بوده و عاشق شطرنج هم بوده .

33 )زبان لاتین بلد بوده و همچنین خطوط باستانی رومی رو هم بلد بود .

34 )در داستانهای مختلف نقل قولهایی از کتابهای ادبی معروف نقل میکنه

35 )در طی سالها خیلی از روش های هلمز در صحنه های جرم واقعی به کار گرفته شد . در حالی که زمانی که سر آرتور داشت اون داستانهای رو مینوشت . خیلی از روش های هلمز حالت خیالی داشت .

36 )در دنیای ادبیات دو شخصیت کاراگاه بودن که روی هلمز تاثیر زیادی گذاشتن :

الف ) آگوست دوپون
-خلق شده توسط سر آرتور کنان دویل
ب ) موسیو لکوگ
-خلق شده توسط امیله گابریو

37 )از طرفی شخصیت هایی هم بودن که از هلمز تاثیر گرفتن مانند ( پوآرو و لرد پیتر ویمزی ) . هر چند که فضای علمی حاکم بر داستانهای هلمز دیگه تو این داستانهای به کل حذف شد .

38 )در هیچ کدام از داستانها هلمز ( کلاه ) معروفش رو نمیپوشه و در اصل ( سیدنی پوگت
-نقاش کتابها ) بوده که برای اولین بار هلمز رو با اون کلاه میکشه .
(( سریال شرلوک به طور خیلی زیبایی این قضیه رو ارجاع میده . البته از طریق عکاس ها ))

39 )یکی از دیالوگ های معروف هلمز اینه ((
Elementary , my dear Watson)) (( پیش و پا افتادست ، واتسون عزیزم )) که در خیلی از اقتباس های تصویری هم به کار رفته .
ولی در هیچ کدوم از داستانهای این دو تا جمله با هم به کار نمیره . بلکه در داستانهای مختلف شرلوک ، واتسون رو (( عزیزم )) خطاب میکرده و تنها در یک داستان واتسون بعد از دیدن چیزی فریاد میزنه (( عالیه )) و شرلوک بعدش میگه (( پیش و پا افتادست ))

40 )بعد از مرگ هلمز در داستان
The Adventure of the Final Problem، آرتور کنان دویل به مدت 8 سال تحت فشار مردم بود تا اینکه داستان ( هیولای باسکرویل ) رو مینویسه که ماجراهاش قبل از مرگ هلمز رخ میده . با اینکه داستان محبوبیت داشت ولی هنوز مردم از داستانی که قبل مرگ هلمز رخ داده بود ، راضی نبودن . دو سال بعد ، سر آرتور شخصیت هلمز رو احیا میکنه و به مدت 24 سال درباره این شخصیت مینویسه .

با تشکر ازn200rبرای معرفی مطلب


برگرفته شده از سایت:tvshow.ir

نوشته ی کاربر:Be yourself


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خلاصه کتاب روانشناسی راهنمایی و مشاوره نیلا آخوندی خرید بهترین چمن مصنوعی-موکت و... adabyat كتابفــــــروشی فـــــــــــردوسی مجله اینترنتی 24 خبر دالغالی دنیز shadizohrevandi ماورا طبیعه yaemam-mahdi-1390 روز نوشت های من